۱۳۸۹ مهر ۷, چهارشنبه

براي محمد قوچاني ....

از دست این جوانی که دیروز در ردیف دوم متهمان دادگاه در منتهاالیه سمت چپ با سر و رویی تکیده و نگاهی سرگردان نشسته بود، از هر طیف و طایفه‌یی، اصلاً کسی بود که دلخور نباشد؟ محمد قوچانی در مقام سردبیری این یا آن روزنامه، اصلاً مثل این بود که کاسبی دیگری به جز دلخور کردن بزرگترها نداشت. داشت؟ از همین من نوعی بگیرید تا همه دیگرانی که امروز به جرمی مشترک کنارشان نشسته بود.
اولین بار، شاید از ۱۰ سال پیش، در آن سال‌های غربت، وقتی یادداشتی از او خواندم درباره شریعتی که پس از ذکر ستایش‌هایی، می‌نوشت که زمانه شریعتی دیگر سپری شده است، بزرگوارانه قبل از هر چیز از شجاعت صمیمی نویسندگی‌اش لذت بردم، حتی از حکمی که صادر می‌کرد خوشم نیامده بود. نثری تند، نثری تیز، و البته دوپهلو. می‌نشست بر دل، چه به قصد رنجاندن، چه با نیت نواختن. دقیقاً معلوم نبود دارد می‌تازد، یا امتیازی در کار است. از آن دست نثرهایی که اگر هوشیاری‌ات را کنار بگذاری، می‌تواند سرت را کلاه بگذارد. حیف! باید ادیب می‌شد.
بعدها نیز ماجرا به همین منوال بود. از شجاعت صمیمی نویسندگی‌اش لذت می‌بردم و البته می‌شد که از صدور احکام‌اش گهگاه حرص هم بخورم. در مقام سردبیری این یا آن روزنامه، هر وقت یادداشتی از من و امثال من چاپ می‌کرد، بر بی‌طرفی حرفه‌یی‌اش درود می‌فرستادم، و هر وقت تربیون را می‌داد به دست دیگری، آن دیگری که من نبود، لائیک، راست لیبرال، سنت‌گرای ضد ایدئولوژیک، بنیادگرا، متهم‌اش می کردم به جانبداری. با این وجود، وقتی دیدم یکی دو تا نیستند تعداد کسانی که اگرچه از دست سردبیری او دلخورند، در عین‌حال امکانی برای در میان گذاشتن خود پیدا می‌کنند، قانع شدم که این جوانی که دیروز در ردیف دوم متهمان دادگاه نشسته بود، همه را سر کار گذاشته است! همه را به جان هم می‌اندازد تا از میانه این کارزار، امکانات جدیدی در همین‌جا و هم‌اکنون، برای دیدن یا شنیدن فراهم شود. مگر نه اینکه فراهم کردن چنین امکانی وظیفه اصلی ژورنالیسم است؟
و حالا از دیروز که سیمایش را با آن نگاه سرگردان در منتهاالیه سمت چپ صفحه سیما دیدم، دارم از خود می‌پرسم اتهام‌اش چیست؟ ژورنالیسم؟ همان فراهم آوردن امکان شنیدن یا دیدن؟ همان کاری که رسانه ملی از آن عاجز است. در اینکه مسئولان هم مثل خیلی از کسانی که در کنارش نشسته بودند، اصلاً مثل خیلی از ماها از دست او دلخورند که شکی نیست. اما ای کاش آنها، مسئولان، مثل همین من نوعی قانع می‌شدند که او تا به حال وظیفه‌اش را انجام می‌داده است: سر کار گذاشتن "آن‌ها" تا شاید در توالی این ضمایر متکثر یک "ما"ی جدید سر زند. هر جامعه‌یی به این جور جوانان سر کار گذار نیازمند است.

راستی قوچانی عزیز! با این وجود بی‌خود می‌گفتی که زمانه شریعتی به پایان رسیده است!
نويسنده : سركار خانم  سوسن شريعتي 

۱۳۸۹ شهریور ۳۱, چهارشنبه

مثلِ موج نه، مثلِ ماه!

 نگاهي به خاطراتِ یک زن
"... موج بیشتر خودش را دوست دارد، نمی‌تواند درد را تحمل کند، آرام نمی‌گیرد. اگر یک ذره هم درد داشته باشد رسوایی به بار می‌آورد. ولی ماهْ دردپذیر است. ماهْ صبور است..." زینت دریایی
در گرگ و میش راه، خاطراتِ زینت دریایی، "تلاشِ مداومِ زنی در جامعه‌ای بسته و مردسالار" است، اما فقط این نیست‌. حکایتِ "دختر"ی از "روستا"یی به نام سلخ، در"جزیره"‌ای به نام قِشم در کشوری به نام ایران است که می‌کوشد همهٔ این مرزها (زن بودن ـ روستا ـ جزیره) را طیکند بی‌آنکه برای این عبور، جغرافیای روستای خود را ترک کرده باشد. اما فقط این نیست. زن بودنِ او نقطهٔ آغازِ یک‌سری برگذشتن‌های دیگر است. برگذشتن از جغرافیایآگاهی‌های جزیره‌ای، جغرافیای سُنن. نشان دادنِ این امر که اتفاق را می‌توان به تجربه بدل ساخت و تجربه را واسطه‌ای برای رهایی. نشان دادنِ این حقیقت که تجربهٔ آزادی، تجربهٔ تنهایی نیز هست، به خودوانهادگی، پذیرشِ خطر، قرار گرفتن در معرضِ اینکه سنت با زن چه می‌کند؟ این را همه می‌دانند. با سنت اما چه می‌توان کرد را، همه نمی‌دانند. زینت چرا : انکار کرد یا تسلیم شد؟ هیچ‌کدام. آن را دور زد یا با آن روبه‌رو گشت؟ هر دو. می‌شود امیدوار به تغییر بود یا امرِ واقع را باید امرِ مقدر پنداشت؟ امید را باید ساخت.

زندگیِ زینت دریایی، تجربهٔ ممتدِ یک‌سری لحظاتِ حد است، لحظاتی که هر یک مرتبه‌ای می‌شوند برای برگذشتن از حدود.

۱۳۸۹ شهریور ۱۹, جمعه

هلال عید در ابروی یار باید دید ...

امروز عید ست
عید آنانی که پاک شدند از عذاب گناههای گذشته و نوای آسمانی فزت و رب الکعبه را به گوش جان شنیده و در شبهای ملکوتی و در گفت و شنید با خدا درک کردند

عیدآنانی که خدا در پاسخ لب فروبستن و نخوردن و نگفتنشان امروز را وعده داد و  خوشا به حال آنانی که روزه نخوردن با روزه سکوت گرفتند .

یادداشت اخیر مهندس موسوی