۱۳۸۹ خرداد ۳, دوشنبه

خرمشهرآرميده در آغوش اروند ....

شهيد جهان آرا  
شايد خرمشهر امروز ديگر خوب به ياد نمي آورد چه كساني در خاكش راه رفته اند و چه كساني در اروند آرام گرفته اند . خرمشهر شايد اسامي كساني كه نامشان تنها در تابلوهاي شهرداري زينت بخش كوچه ها شده اند را كمتر به ياد آورد.
اما خرمشهر را ايران خوب بياد مي آورد آنگاه كه تنش پا مال دروغ و خون و نفرت بود .
سالهاست كه تنها نام يك نفر تمام تاريخ روز آزادي خرمشهر را به ياد مي آورد : شهيد محمد جهان آرا

روزها گذشته از حماسه هاي خرمشهر . حماسه هايي كه گفته مي شود  شايد يك قطره از آن اقيانوس مردميست  كه تنها و بي همراه مي جنگيدند مردمي كه شايد تنها فكرشان دفاع بود و گرفتن خاك پاك مادريشان.

مردمي كه مانند شهيد جهان آرا واقعا كربلا را مي ديدند و پرچم سرخي كه خبر از سالهاي حرام مي داد.
«از روزی که جنگ آغاز شد تا لحظه ای که خرمشهر سقوط کرد یک ماه بطور مداوم کربلا را می دیدم. «ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین». ( قسمتي از وصيتنامه شهيد محمد جهان آرا)
ممد نبودي ببيني ...

۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۰, پنجشنبه

امید پناه لحظه های ماست...


برای این روزهای سخت چه چیز مرهم خواهد شد؟
چه چیز پناه لحظه های خالی از صدای عزیزان این خانواده های زندانیان دربند دژخیم خواهد شد؟
چه جیزی ، چه حرفی ، چه معجونی زخم های این یکسالی که خونبار گذشت را آرام میکند؟
حرفی نیست جز امید ، جز پایداری و تحمل این روزها .

 ما اینجا ایستاده ایم . ببینید ما را ای کسانی که در پشت خانه های اهریمنیتان چنگال خود را بر قلب های جوانان این خاک پاک می کشید ببینید که چگونه ذره ذره وجودتان بر باد فنا تباه می شود.
ببینید که جوانان ایران من در لحظه لحظه های این روزها آرزوی مرگ شما را نفس می کشند .
در زندانهایتان گوهرهایی هستند که با کلامی ، این مردم را چون موج خروشان سیلاب  به سوی شما روانه خواهند کرد. بترسید از این همه زشتی و پلیدی که عاقبتی برایتان جز نابودی این سرای پوشالی و مرگ با مشتهای گره کرده این مردم ندارد.

رادمردان را چه بیم از آنکه روزی تنگ شد
                              جا بر آنان از فزونی حقیران بزرگ
                               

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۹, چهارشنبه

نگفتمت مرو آنجا كه آشنات منم ...؟


نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم؟!
درين سراب فنا چشمه ي حيات منم!
وگر بخشم روی صدهزارسال ز من
بعاقبت بمن آيی که منتـهات منم
نگفتمت که بنقش جهان مشو راضی
که نقش‌بند سراپردهء رضات منم
نگفتمت منم بحروتو يکی ماهی
مرو بخشک که دريای با صفات منم
نگفتمت که چو مرغان بسوی دام مرو
بيا که قوت پرواز و پروپات منم
نگفتمت که ترا ره زنند و سرد کنند
که آتش و تـپـش و گرمی هوات منم
نگفتمت که صفتهای زشت در تو نهند
که گم کنی که سر چشمة صفات منم
نگفتمت که مگو « کار بنده از چه جهت
نظام گيرد؟» خلاق بی‌جهات منم
اگر چراغ‌ دلی دانک راه خانه کجاست
وگر خدا صفتی! دانک کدخدات منم

مولانا جلال الدين 

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۵, شنبه

مديراني كه هر روز تكثير مي شوند ...


در طي سالهاي روي كار يودن دولت نهم خيلي وقتها شنيده و ديده  مي شد كه مديران بدون داشتن صلاحيت هاي لازم و كافي در مسند قدرت ادارات دولتي جا خوش كرده اند و طرح تكريم ارباب رجوع چيزي در حد ديوار نوشته اي بود كه زينت بخش تابلوي اعلانات اداره هاي دولتي بود.
اما حالا با روي كار آمدن دولت بعد از دولت نهم هم اين رويه با سرعت بيشتري ادامه دارد . امروز شما كمتر اداره يا نهاد و سازماني را مي بينيد كه از مديران با سابقه در امر مديريتي استفاده كند البته آندسته از كساني كه هميشه در قدرت و به نفع هر حزب و جناح يكار مي كنند مقوله اي جدا در سياست انتخاب مديران هستند كه بحث كردن در مورد آنها بي فايده است.
منظور من امروز مديراني هستند كه آنچنان بر اين ميز رياست تكيه زدند و تمام اتاقهاي اطراف  خود را به خويشاوندان خويش اختصاص دادند كه گويي بر ارثيه اي خانوادگي دست يافتند كه دولت هاي قبلي آن را غصب كرده بودند.
امروز كار درست در اين ادارات كالاي نايابي ست كه كمتر كسي آن را به ياد دارد. امروز مديران به تبعيت از سران مملكت در هر امري خود را محق به اظهار نظرمي دانند وآنچنان به تغيير سياست هاي سازماني  چه بسا به ضرر مردم و همچنين استفاده از حقوق بيت المال ادارات در امور شخصي و خصوصي  مشغولند كه معلوم نيست مسير پيشرفت اين جامعه را چندين سال به عقب خواهد برد.
امروز اينها مديراني هستند كه مانند گياهان رونده هر روز تكثير مي شوند و خود را به ديواره ي اين سازمانها و ادارات مي چسبانند به اميد سهم بيشتري از بودجه اي كه سالهاست  هرز مي رود.

 يارب مكن كه گدا معتبر شود...

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۱, سه‌شنبه

جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد...

سال قبل در این روزها چه کسی فکر می کرد که عاقبت فریادهای امیدوار ما خشم و زندان و قتل و اعدام است و خون. چه کسی فکر می کرد دوستان و مردمان عادی در همسایگی ما بشوند رهبر . بشوند پیشاهنگ این راه دراز و سخت . بشوند امید روزهای پیش رو برای رسیدن به حقی که به راحتی در یک روزبهاری از ما گرفته شد و چشمهای به نم اشک نشسته در کمال ناباوری این تلخی را نفس کشیدند و تنها آه بود و سکوت . تنها اشک بود و خون که در راه بازپس گیری آن به راه افتاد.
حالا در این روزهای به ظاهر آرام آتش های زیر خاکستر امید تک تک لحظه های سخت و گزنده ایست که خبرهای ناخوش در آن از دور و نزدیک می رسد. از اوین . از صبحگاهان دلگیر . از صدای فریاد در پای طناب دار.
حالا همه ی این روزهای پیش رو متعلق به من و تواند. می دانی همه ی این روزهای پیش رو امیدوار من و تواند برای
 ادامه ی این راه ناگزیر ؟
  گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند
                                جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد


۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۸, شنبه

خانه خالي بود و خوان بي آب و نان ...


موجها خوابيده اند ، آرام و رام
طبل توفان از نو افتاده است
چشمه هاي شعله ور خشكيده اند
آبها از آسيا افتاده است
در مزار آباد شهر بي تپش
واي جغدي هم نمي آيد به گوش
دردمندان بي خروش و بي فغان
خشمناكان بي فغان و بي خروش
آهها در سينه ها گم كرده راه
مرغكان سرشان به زير بالها
در سكوت جاودان مدفون شده ست
هر چه غوغا بود و قيل و قال ها
آبها از آسيا افتاد هاست
دارها برچيده خونها شسته اند
جاي رنج و خشم و عصيان بوته ها
پشكبنهاي پليدي رسته اند
مشتهاي آسمانكوب قوي
وا شده ست و گونه گون رسوا شده ست
يا نهان سيلي زنان يا آشكار
كاسه ي پست گداييها شده ست
خانه خالي بود و خوان بي آب و نان
و آنچه بود ، آش دهن سوزي نبود
اين شب است ، آري ، شبي بس هولناك
ليك پشت تپه هم روزي نبود
باز ما مانديم و شهر بي تپش
و آنچه كفتار است و گرگ و روبه ست
گاه مي گويم فغاني بر كشم
باز مي بيتم صدايم كوته ست
باز مي بينم كه پشت ميله ها
مادرم استاده ، با چشمان تر
ناله اش گم گشته در فريادها
گويدم گويي كه : من لالم ، تو كر
آخر انگشتي كند چون خامه اي
دست ديگر را بسان نامه اي
گويدم بنويس و راحت شو به رمز
تو عجب ديوانه و خودكامه اي

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۶, پنجشنبه

بدون ترس زندگی کن ...


شخصی نظاره گر تلاش و حرکت یک پروانه برای خارج شدن از سوراخ کوچکی بود که بر روی پیله ایجاد شده بود.
بعد از مدتی فعالیت و حرکت پروانه به اتمام رسید و ظاهر امر  نشان می داد که پروانه دیگر قادر به ادامه تلاش برای خارج شدن از پیله نمی باشد.
 شخص ناظر بر آن شد که به پروانه كمك كند و با قیچی پیله را باز كرد.  پروانه به راحتی از پیله خارج شد.
 و بعد  با خوشحالی از عملی که انجام داده ، به تماشای پروانه ادامه داد و انتظار داشت كه بالهای پروانه باز و  گسترده شوند و پروانه پرواز کند.
ولی  هیچ اتفاقی نیفتاد! و پروانه هرگز نتوانست که پرواز کند !!
گاهی اوقات تلاش تنها چیزیست که در زندگی نیاز داریم.
اگر خدا اجازه می داد که بدون هیچ مشکلی زندگی کنیم ، به اندازه کافی قوی نبودیم و هرگز نمیتوانستیم پرواز کنیم 

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۴, سه‌شنبه

رسم خوب‌اوج‌گرفتن...

عقاب وقتی می‌خواهد به ارتفاع بالاتری صعود کند، در لبه‌ی یک صخره، به انتظار یک اتفاق می‌نشیند!
می‌دانید اتفاق چیست؟ گردبادی که از رو‌به‌رو بیاید!
عقاب به محض این‌که ‌آمدن گردباد را حس‌کرد، بال‌های خود را می‌گشاید و اجازه می‌دهد ‌باد، او را با خود بلند کند.
به محض این‌که طوفان قصد سرنگونی عقاب را کرد، این پرنده‌ی بلند‌پرواز، سر خود را به‌سوی آسمان بلند می‌کند و عمود بر طوفان می‌ایستد و مانند گلوله‌ی توپی، به سمت بالا پرتاب‌می‌شود. او آن‌قدر با کمک باد مخالف، اوج‌می‌گیرد تا به ارتفاع موردنظر برسد و آن‌گاه با چرخش خود به‌سوی قله‌ی موردنظر، در بالاترین نقطه‌ی کوهستان، مأوا می‌گزیند.
خوب به شیوه‌ی عقاب برای بالارفتن دقت کنید. او منتظر حادثه می‌ماند، حادثه‌ای که برای مرغ‌های زمینی، یک مصیبت و بلاست. او منتظر طوفان می‌نشیند تا از انرژی پنهان در گردباد، به نفع خود استفاده کند.
وقتی طوفان از راه می‌رسد، عقاب به‌جای زانوی غم بغل‌گرفتن و در کنج سنگ‌ها پناه‌گرفتن، جشن می‌گیرد و خود را به بالاترین نقطه‌ی وزش باد می‌رساند و از آن‌جا، سنگین‌ترین ضربه‌های گردباد را به نفع خود به‌کار می‌گیرد؛ عقاب از نیروی مهاجم، به نفع خویش استفاده می‌کند.
او نه‌تنها از نیروی مخالف نمی‌هراسد، بلکه منتظر آن نیز می‌نشیند‌ چراکه می‌داند این انرژی پنهان در نیروی مخالف است که می‌تواند او را به فضای بالاتر پرتاب کند.
انرژی اوج، به رایگان به کسی داده نمی‌شود. به‌طور اساسی در قانون بقای طبیعت، تقلای بقای نیروهای منفی، ایجاب می‌کند که تعداد نیروهای مخالف در زندگی، همیشه بیش‌تر از جریان موافق شما باشد.
پس اگر قرار است نیروی کمکی برای صعود شما حاصل گردد، قاعدتاً باید این نیرو از سوی مخالفان شما تأمین شود‌ بنابراین وقتی اتفاقی خلاف میل شما رخ‌می‌دهد، به‌جای عقب‌نشینی و سرخوردگی و واگذار کردن میدان، بی‌درنگ عقاب‌گونه جشن بگیرید و این رخداد ناخوشایند را به فال نیک گرفته و سعی‌کنید ‌در لابه‌لای این حادثه‌ی به‌ظاهر نامطلوب، خواسته و طلب موردنظر خود را پیدا کنید و با استفاده از نیروی مخالف، خود را به خواسته‌ی خویش نزدیک سازید.
نیرویی که قرار است باعث صعود شما در زندگی شود، توسط همان کسانی فراهم می‌شود که درحال حاضر، مخالف جدی شما هستند و قصد نابودی‌تان ‌را دارند.
این شما هستید که باید منتظر فرصت باشید و با تأمل و آمادگی و صبر و تدبیر به‌موقع، از این نیرو برای بالا‌رفتن و اوج‌گرفتن استفا‌ده کنید.
پس هرگز از وجود سختی و زحمت و نیروی مخالف در زندگی و کار و تحصیل و... خود گله‌مند نباشید. این‌ها مخازن انرژی پرواز شما هستند و اگر نباشند، شاید هرگز صعودی در زندگی‌تان حاصل نگردد.
به‌جای دست روی دست گذاشتن و از وجود مشکل‌ها و مخالفت‌ها گله‌‌کردن، کمی چشم دل خود را باز کنید و به حکمت پنهان در مصیبت‌ها و سختی‌های زندگی بیندیشید.
خالق هستی با هیچ موجودی حتی بدترین مخلوقات عالم هم دشمنی ندارد و اگر اتفاقی رخ‌می‌دهد که به‌ظاهر، آزاردهنده و ناخوشایند است، شک نکنید که او در هر‌چه رقم می‌زند، خیر و برکت و سعادت پنهان است. این ما هستیم که باید شجاعت رویارویی با جریان‌های مخالف را داشته باشیم و در وقت مناسب، بال‌های خود را بگشاییم و چرخش صعود خود به سمت بالا را تجربه کنیم.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۲, یکشنبه

رفتن رسيدن است ...


موجیم و وصل ما، از خود بریدن است
ساحل بهانه‌ای است، رفتن رسیدن است
تا شعله در سریم، پروانه اخگریم
شمعیم و اشک ما، در خود چکیدن است
ما مرغ بی پریم، از فوج دیگریم
پرواز بال ما، در خون تپیدن است
پر می‌کشیم و بال، بر پرده‌ی خیال
اعجاز ذوق ما، در پر کشیدن است
ما هیچ نیستیم، جز سایه‌ای ز خویش
آیین آینه، خود را ندیدن است
گفتی مرا بخوان، خواندیم و خامشی
پاسخ همین تو را، تنها شنیدن است
بی درد و بی غم است، چیدن رسیده را
خامیم و درد ما، از کال چیدن است