۱۳۸۹ تیر ۲۹, سه‌شنبه

همه چی آرومه ...!!!!!!!!

تماس من با یک مشترک ایرانسل :
تماس اول .... شماره گیری ....
آهنگ زیبای جام جهانی 2010 آفریقای جنوبی حدوداً20 ثانیه ...
اپراتور : مشترک MTN ایرانسل مورد نظر پاسخگو نیست ...!!!
تماس دوم... شماره گیری ...
آهنگ « من که به خاطر تو از خودمم گذشتم ... » حدوداً 20 ثانیه ...
اپراتور : مشترک MTN ایرانسل مورد نظر پاسخگو نیست ...!!!
تماس سوم ... شماره گیری ...
آهنگ « فردا که نیستی،جای تو خالی در لحظه هایم دوباره هست ...» حدوداً20 ثانیه...
اپراتور : مشترک MTN ایرانسل مورد نظر پاسخگو نیست ...!!!
تماس چهارم ... شماره گیری ...
بوق انتظار ...
اپراتور : مشترک MTN ایرانسل مورد نظر پاسخگو نیست ...!!!
و ادامه تماسها و ادامه آهنگها تا 17 بار ...
بعد از دیدار مشترک مورد نظر:
من : چرا اینهمه باهات تماس گرفتم جواب ندادی ؟
مشترک MTN ایرانسل : کِی ؟ من که اصلااز تو missed call نداشتم ؟
من : :-(
**********************************************
از وقتی من فهمیدم که شهر چیه و با اصول ساده اون مثل خیابون ، میدان و پیاده رو آشنا شدم یه میدانی تقریبا نزدیک خونه ما بود به اسم شهید بهشتی .
ما یه شهرداری هم داریم که کلا آدم بصری ایه و دوست داره کارایی بکنه که توی چشم ما فرو بره تا قدردان زحمات ایشون باشیم !
حالا اومده بعد این همه سال میدان شهید بهشتی رو صفا داده و یه مجسمه از ایشون نصب کرده که امیدوارم هیچ وقت گذر اعضای خانواده اون شهید بزرگوار به این طرفا نیفته و اینو نبینن . اینقدر که این مجسمه ساز خالق اثر مهارت داشته که تمام سازنده های مجسمه های تهران رحمتهم الله علیه! انگشت به دهن موندن از اینهمه زیبایی ! از اثر انگشتان این خالق خلاق که  با نور پروزکتورهای شبانه این میدان زحمتهاشو به رخ ما می کشه ! امیدورام این مجسمه جنسش از گچ نباشه که فکر کنم باشه که توی این هوای بارونی شهر ما از دست نره !
خلاصه اینکه در زمانه ای هستیم که از یکی مجسمه می سازن و توی میدان یه شهر می ذارن و پسر همین آدم رو میندازن زندان توی یه شهر دیگه !
********************************************************
وقتی شهرام امیری آزاد شد و توی تلویزیون باهاش مصاحبه کردن وقتی از هواپیما پیاده شد از تعجب شاخ در آوردم از اینهمه تفاوت و یه سوالی برام پیش اومد و اون اینکه چرا وقتی کسی مثل محمدعلی ابطحی با اون هیبت قبل از رفتن به ندامتگاه ا.و.ین موقع بیرون اومدن به یک سوم تقلیل پیدا کرده بود ولی این آقا اینقدر سرحال و تپل از زندانهای آمریکا و اسرائیل اومد بیرون ؟

ما که احیانا فکر نمیکنیم که ایشون دزدیده نشده بود بلکه با میل و رغبت رفته بود یه سری به رآکتورهای اونا بزنه ببینه اونا چقدر از تکنولوژی عقبن و بخواد به اونا کمک کنه ولی ممکنه گاهی این فکر بیاد که اینا مارو دور از جون تمام دوستان احمق فرض کردن که می گن این دانشمند توسط سازمان امنیتی ایران به راحتی از زندانهای سیا و اسرائیل و اینا اومده بیرون در صورتی که اون دیپلمات بدبخت 20 سال زندانی بود نتونسته بودن به این راحتی آزادش کنن.

خدایا ما را مدتی در سیاهچاله های  آمریکا با اینهمه امکانات زندانی بفرما تا کمی از هوش و نبوغ سرشار دوستان در سازمان ام.نتیتی ایران به رخ این آمریکای جهان خوار کشیده بشه و بفهمن ما وقتی میگیم آمریکا هیچ غلطی نمی تونه بکنه راست میگیم!!!!
آمین !
*****************************************************
اینقدر که با ترکیه کشور دوست و برادر شدیم که می ترسیم تا چندوقت دیگه تارکان و امراو سیبل کن  بیان توی شهر ما کنسرت بذارن و ما به خاطر هواداری از فتنه گران دست و پایمان نرود که برویم کنسرت این دوستان .
( در حاشیه سفر دوستان و برادران  ترک به شهر ما و خریدن دو کارخانه ای که در زمان پهلوی قطب صنعت نساجی کل کشور بوده و حالا شده پر از دستگاههای ترکیه ای که پارچه تولید کنند و لباس بدوزند و به خارج صادر کنند )

۱۳۸۹ تیر ۲۶, شنبه

عيد است امروز ، عيد آنان كه رفتند ...

مردم مازندران روز 26 عید ماه طبری را که برابر 28 تیرماه است،روز مردگان می دانند و هر سال در این روز،در مناطق روستایی استان مراسم ویژه ای بر پا می شود.
اغلب ساکنان روستاهای مازندران که اصرار عجیبی به برپایی مراسم و شرکت در آن دارند،درباره ی سابقه ی برپایی این مراسم و فلسفه اش چیزی نمی دانند،اما منابعی که در این باره وجود دارد،به ما می گوید این سنت از جمله آیین های کهن و اسطوره ای مازندران است که ریشه در باورها و اعتقادات مردمان عصر پیشدادی دارد.
به نوشته ی دایره المعارف ویکی پدیا،مراسم عید مردگان در سالروز پیروزی فریدون بر ضحاک ماردوش،یعنی روزی برگزار می شود که فریدون 16 ساله برای شکست ضحاک به طرف قلمرو حکومت او که (طبق افسانه های عامیانه) امروزه واقع در کوهی رو به روی امامزاده هاشم در جاده هراز است،حرکت کرد.
داستان نبرد فریدون و ضحاک طبق منابع ایرانی،از آنجا شروع شد که فرانک،مادر فریدون پس از کشته شدن شوهرش آبتین به دست جلادان ضحاک،فرزند نوزاد خود فریدون را به مرتعی در دامنه ی امیدوارکوه (واقع در ناحیه لفور) برد و به دست مردی گالش سپرد که به کار چوپانی اشتغال داشت.دژ امیدوارکوه که از هر سو در محاصره کوه های مرتفع قرار داشته و در طول تاریخ پیوسته محل مناسبی برای اختفای شاهان شکست خورده بوده است،مدت سه سال مخفیگاه فریدون بود.تا این که سر انجام ضحاک محل اختفای او را کشف کرد.به همین دلیل فرانک که دائم نگران حال فرزند خود و از دور مراقب وی بود،فریدون را با سرعت به البرزکوه برد و فریدون تا هنگام رسیدن به سن 16 سالگی نزد مردی پاک سرشت و فرزانه زندگی کرد.فردوسی در شاهنامه خود،پیرامون سال های زندگی فریدون نوشته است:

سه سالش پدروار از آن گاو شیر
همی داد هشیوار زنهارگیر
نشد سیر ضحاک از آن جست و جوی
شد از گاو گیتی پر از گفت و گوی
دوان مادر آمد سوی مرغزار
چنین گفت با مرد زنهاردار
شوم نا پدید از میان گروه
مر این را برم تا به البرزکوه
یکی مرد دینی بدان کوه بود
که از کار گیتی بی اندوه بود

فریدون در سن 16 سالگی به طور پنهانی نزد مادرش رفت و راز زندگی خود را از او جویا شد و هنگامی که در جریان قتل پدرش به دستور ضحاک قرار گرفت،از مردم مازندران لشکری بزرگ آراست و برای جنگ با ضحاک به محل حکومت وی رفت و در جریان جنگی که به وقوع پیوست و عده ی زیادی از رزمندگان و سپاهیان طرفدار وی به خاک و خون غلتیدند،بر ضحاک غلبه کرد و او را به زنجیر کشید.
مردم مازندران روز 28 تیرماه را روز پیروزی فریدون بر ضحاک می دانند و ضمن آن که در این روز جشن برپا می کنند،به تجلیل از جوانان سلحشوری می پردازند که در جریان جنگ فریدون و ضحاک جان باخته اند.
مردم مازندران این روز را « 26 عید ماه » می نامند،در طول سال هایی که از عمر برگزاری این سنت می گذرد،بزرگداشت در گذشتگان خود را نیز به مراسم افزوده اند و هر سال با فرا رسیدن این روز،مشعل هایی درست می کنند و بر ستون ایوان یا درخت های جلوی خانه ی شان می آویزند.همچنین با حضور در گورستان ها بر سر مزار اموات خود می روند و شمع یا سو چو (مشعل چوبی) می افروزند و بر ضحاک لعنت می فرستند.
در بعضی از روستاهای مازندران ،از دیرباز،رسم بر این است که مردم از چند روز مانده به عید ماه 26 مقدمات مراسم را تدارک می بینند.غذای مفصلی می پزند،شیرینی و میوه تهیه می کنند و صبح زود راهی زیارتگاه ها و گورستان ها می شوند و تا عصر در کنار مزار اموات می مانند،در آنجا غذا می خورند و خیرات می دهند و در حاشیه ی مراسم،بازار محلی تشکیل می شود و شرکت کنندگان در مراسم،به خرید و فروش می پردازند،سپس هنگام عصر زنان و دختران به خانه بر می گردند و چند نفر از مردان روستا،به نمایندگی از طرف دیگران،برای سرکشی به شالیزارها می روند و در بازگشت،نوید سر کشیدن ساقه های برنج را به اهالی روستای خود می دهند و اهالی روستا،بعد از شنیدن آن خبر خوش،برای شکرگزاری بابت رشد ساقه های برنج،در یک جا جمع می شوند و به جشن و شادمانی می پردازند.

۱۳۸۹ تیر ۲۲, سه‌شنبه

اگر……


اگر……
اگر دروغ رنگ داشت هر روزشاید ده ها رنگین کمان از دهان ما نطفه می بست
و بی رنگی کمیاب ترین چیزها بود
اگر عشق ارتفاع داشت من زمین را زیر پای خود داشتم و تو هیچ گاه عزم صعود نمی کردی
آنگاه شاید پرچم کهربایی مرا در قله ها به تمسخر می گرفتی
اگر گناه وزن داشت هیچ کس را توان آن نبود که گامی بردارد
اگر دیوار نبود نزدیکتر بودیم, همه وسعت دنیا یک خانه می شد
و تمام محتوای سفره سهم همه بود
و هیچ کس در پشت هیچ ناکجایی پنهان نمی شد
اگر خواب حقیقت داشت، همیشه با تو در آن ساحل سبز لبریز از نا باوری بودم
اگر همه سکه داشتند, دلها سکه را بیش از خدا نمی پرستیدند
و یکنفر کنار خیابان خواب گندم نمی دید
تا دیگری از سر جوانمردی بی ارزشترین سکه اش را نثار او کند
اگر مرگ نبود زندگی بی ارزشترین کالا بود, زیبایی نبود, خوبی هم شاید
اگر عشق نبود به کدامین بهانه می خندیدیم و می گریستیم؟
کدام لحظه ناب را اندیشه می کردیم؟
چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟
آری بیگمان پیش تر از اینها مرده بودیم, اگر عشق نبود
اگر کینه نبود قلبها تمام حجم خود را در اختیار عشق می گذاشتند
و من با دستانی که زخم خورده توست
گیسوان بلند تو را نوازش می کردم
و تو سنگی را که من به شیشه ات زده بودم به یادگار نگه می داشتی و
ما پیمانه هایمان را شبهای مهتابی به سلامتی دشمنانمان پر می کردیم

استاد شهيد دكتر علي شريعتي 

۱۳۸۹ تیر ۱۱, جمعه

همه تنهايند ...

از انسانها غمی به دل نگیر

زیرا خود نیز غمگینند! 
                        با آنکه تنهایند ولی از خود میگریزند!
زیرا به خود و به عشق خود و به حقیقت خود شک دارند.

                پس دوستشان بدار حتی اگر دوستت نداشته باشند!

معلم شهيد دكتر علي شريعتي

۱۳۸۹ تیر ۱۰, پنجشنبه

زیبا سلام ...

روزهای گذشته اینقدر که درگیر کارای روزمره و تکراری بودم حس می کنم انگار از همه چی بریده شده بودم و داشتم توی یه گوی بزرگ دور خودم می چرخیدم و حالا که بعد این مدت به همه جا سر زدم دیدم همه ی چیز مثل قبل در جریانه. حتی دوستانم در ایران سبز ما بحثهای خوب و جالبی داشتن که واقعا از خوندنش لذت بردم.

این روزا مسافرای عزیز ما اومدن از اونجایی که همیشه آرزو دارم برم و دلم براش پر میزنه ، از سفر خانه خدا.

این روزا خیلی از خدا دور شدم .... خودش باید با بزرگواری خودش منو ببخشه . به یادش بودم همیشه دستمو توی دستاش داشته که الان اینجام و از این روزای پر از ترس و اضطراب و  گذشتم ولی من نتونستم هنوز شکرش رو به جا بیارم.

امروز هزار بار خدا رو شکرکردم که مادرم هست که باهاش حرفهایی که این مدت کسی نبود ،  رو بگم... خدا به همه ی اونایی که از مادرشون دورن صبر عطا کنه . آمین.

این مدت خودم به خودم امید دادم با اینکه چندبار زمین خوردم ولی به خودم گفتم باید که راهمو ادامه بدم حتی وقتی اونقدر سراشیب زندگی تنده که آفتاب توی چشات نشسته ولی باید ادامه بدم .

حدود بیست روزه هیچ کتابی نخوندم . این توی زندگی من یعنی فاجعه یعنی اینکه من یه چیزیم هست حتما.

روزهاست که دعا نکردم... روزهای خوبی برای دعا کردنه ...

زیبا سلام!
زیبا هوای حوصله ابری است
چشمی از عشق ببخشایم
تا رود آفتاب بشوید
دلتنگی مرا
زیبا
کنار حوصله ام بنشین
بنشین مرا به شط غزل بنشان
بنشان مرا به منظره ی عشق
بنشان مرا به منظره ی باران
بنشان مرا به منظره ی رویش
من سبز می شوم

زیبا
زیبا تمام حرف دلم این است
من عشق را به نام تو آغاز کرده ام
در هر کجای عشق که هستی
آغاز کن مرا