۱۳۸۹ تیر ۱۰, پنجشنبه

زیبا سلام ...

روزهای گذشته اینقدر که درگیر کارای روزمره و تکراری بودم حس می کنم انگار از همه چی بریده شده بودم و داشتم توی یه گوی بزرگ دور خودم می چرخیدم و حالا که بعد این مدت به همه جا سر زدم دیدم همه ی چیز مثل قبل در جریانه. حتی دوستانم در ایران سبز ما بحثهای خوب و جالبی داشتن که واقعا از خوندنش لذت بردم.

این روزا مسافرای عزیز ما اومدن از اونجایی که همیشه آرزو دارم برم و دلم براش پر میزنه ، از سفر خانه خدا.

این روزا خیلی از خدا دور شدم .... خودش باید با بزرگواری خودش منو ببخشه . به یادش بودم همیشه دستمو توی دستاش داشته که الان اینجام و از این روزای پر از ترس و اضطراب و  گذشتم ولی من نتونستم هنوز شکرش رو به جا بیارم.

امروز هزار بار خدا رو شکرکردم که مادرم هست که باهاش حرفهایی که این مدت کسی نبود ،  رو بگم... خدا به همه ی اونایی که از مادرشون دورن صبر عطا کنه . آمین.

این مدت خودم به خودم امید دادم با اینکه چندبار زمین خوردم ولی به خودم گفتم باید که راهمو ادامه بدم حتی وقتی اونقدر سراشیب زندگی تنده که آفتاب توی چشات نشسته ولی باید ادامه بدم .

حدود بیست روزه هیچ کتابی نخوندم . این توی زندگی من یعنی فاجعه یعنی اینکه من یه چیزیم هست حتما.

روزهاست که دعا نکردم... روزهای خوبی برای دعا کردنه ...

زیبا سلام!
زیبا هوای حوصله ابری است
چشمی از عشق ببخشایم
تا رود آفتاب بشوید
دلتنگی مرا
زیبا
کنار حوصله ام بنشین
بنشین مرا به شط غزل بنشان
بنشان مرا به منظره ی عشق
بنشان مرا به منظره ی باران
بنشان مرا به منظره ی رویش
من سبز می شوم

زیبا
زیبا تمام حرف دلم این است
من عشق را به نام تو آغاز کرده ام
در هر کجای عشق که هستی
آغاز کن مرا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

در نظربازي ما بي خبران حيرانند